جدول جو
جدول جو

معنی لاس پاره - جستجوی لغت در جدول جو

لاس پاره
شلوار تنگ برای کشتی گیران محلی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نان پاره
تصویر نان پاره
پارۀ نان، تکه ای از نان، کنایه از جیره، مستمری، کنایه از زمینی که به کسی بدهند که از درآمد آن امرار معاش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لته پاره
تصویر لته پاره
تکه پارچۀ کهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماه پاره
تصویر ماه پاره
زن خوشگل و زیبا مانند ماه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
نام موضعی از ثغور روم. نام محلی از ثغور روم که زادگاه ابوعبدالله صوفی همدانی بوده است. آبادیی از ثغور روم که ابوعبدالله صوفی همدانی از آنجاست
لغت نامه دهخدا
(لَ رَ / رِ)
قطعه لعل. قطعه ای از لعل:
سنگی به چند سال شود لعل پاره ای
زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
قطعه ای از نان. قطعۀ نان. لبی نان. تکۀنان. کسره: هرکه همت او برای طعمه است درزمرۀ بهایم معدود گردد چون سگی گرسنه که به استخوانی شاد شود و به نان پاره ای خشنود. (کلیله و دمنه).
شه چونان پارۀ شبان را دید
شربتی آب خورد و دست کشید.
نظامی.
، زمینی است که پادشاه به چاکر خود برای معیشت و گذران او مرحمت نماید. (آنندراج). کنایه از اقطاع و تیول و مانند آن است. اقطاع. مستمری. جیره. مواجب. مرسوم. اجری: او را قبول کرد و اعزازفرمود و در شیراز نان پاره داد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 46). و لشکر را از خواسته توانگر کرد و عدل بگسترد و امیران را نان پاره و اقطاع داد. (اسکندرنامه، نسخۀ خطی). و شبانکارگان را برکشید و نان پاره و قلاع داد و از آن وقت باز مستولی شدند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 166). و قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد و نان پاره ای داد ایشان را. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 85). و آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی ودیگر اعمال به نان پاره بدیشان داد تا آن ثغر مضبوط ماند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 95). نان پاره که حشم را ارزانی داشتند از او بازنگرفتندی و به وقت خویش بر عادت معهود سال و ماه بدو میرسانیدندی. (نوروزنامه).
جامه بر تن پاره کرد از جور بی نان پارگی
در غم بی جامگان مانده ست و بی نان پارگان.
سوزنی.
ندارم سپاس خسان چون ندارم
سوی مال و نان پاره میل و نزاعی.
خاقانی.
شکر دارم که فیض انعامش
داد نان پاره و آبروی مرا.
خاقانی.
و نان پارۀ او به دیگری از بندگان دادن که به کفایت امور و سد ثغور و موافقت جمهورقیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39). هر یک را از آن ولایت اقطاعی و نان پاره ای معین فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 67). فرمودند حالی را به جرجانیه رود وآن جایگاه باشد تا اندیشۀ تشریف و تدبیر کار و ترتیب نان پارۀ او به امضا رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 125).
شاه نان پاره ای به منت خویش
بنده را داده بد ز نعمت خویش.
نظامی.
کند تازه نان پارۀ هر کسی
در آن باره سازد نوازش بسی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام دهستانی است از بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، کوهستانی و هوای آن معتدل و مالاریائی است. رود خانه مهم این دهستان عبارت از رود آق چای است که از کوههای مرزی ایران و ترکیه سرچشمه گرفته پس از عبور از دهستان الندوسکمن آباد داخل این دهستان میشود و پس از مشروب نمودن زمین های زراعتی در قریه مراکند به قطورچای ملحق شده سپس به رود خانه ارس می ریزد. قنوات و چشمه سارهای گوارا در این دهستان وجود دارد که بمصرف آشامیدن و زراعت میرسد. از 56 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده که در حدود 16355 تن سکنه دارد. شغل عمده اهالی این منطقه کشاورزی و نگاه داری اغنام و احشام است. قراء مهم آن عبارت است از قره ضیاالدین (مرکز بخش دهستان) چورس، زنگلان پائین، حاجی لر، مراکند، نعلبند و بسطام. محصولات و صادرات عمده دهستان: غلات، حبوبات، روغن و پشم است. راه شوسۀ خوی - ماکو از این دهستان عبور میکند و بقرائی که در مسیر شوسۀ مزبور واقعند میتوان در تمام فصول اتومبیل برد و اکثر راههای دهات دیگر ارابه روند که در فصل تابستان با مختصر تعمیر میتوان مورد استفاده قرار داده و مابقی راههای قراء مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
مرادف آتشپاره. (بهار عجم) (آنندراج). در مجموعۀ مترادفات (ص 103) بمعنی تیغ و خنجر و مانند آن آمده است:
مرهم علاج زخم دل ما نمی کند
الماس پاره ای برساند خدا بمن.
خان خالص (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
امانوئل، کنت دو. مورخ فرانسوی. مولد قصر لاس کازس (هت گارن). وی با ناپلئون بناپارت هنگام تبعید به سنت هلن همراه بود و خاطرات سنت هلن را او نوشت. (1742- 1766 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کنایه از صاحب جمال باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ماه پار. مهپاره. زیبا و خوب رو همچون ماه:
چنان دلتنگ شد آن ماه پاره
که بر مه ریخت از نرگس ستاره.
نظامی.
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوۀ آن ماه پاره نیست.
حافظ.
و رجوع به ماه پار و مهپاره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاه پاره
تصویر کاه پاره
ریزه کاه: (چند گویی که مهر از و بر دار خویشتن را بصبرده تسکین ک {} کهربا را بکوی تا نبرد چه کند کاه پاره تسکین) (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه جامه کهنه: همه چیزها گویی لته پاره چندی اند بر روی دریای بیکران
فرهنگ لغت هوشیار
تکه ای از لعل قطعه ای لعل: سنگی بچند سال شود لعل پاره ای زنهار تا بیک نفسش نشکنی بسنگ. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماه پاره
تصویر ماه پاره
مهپاره، صاحب جمال، زیبا و خوبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تکه ای ازنان قطعه ای ازنان، زمینی که شاه بچاکری دهد تاازدرآمد آن امرارمعاش کنداقطاعتیول: وآن اعمال وولایتهاراچون شروان وشکی ودیگراعمال بنان پاره بدیشان دادتاآن ثغرمضبوط ماند، جیره اجرا: ... وبعدازآن کسی حدیث مواجب ونان پاره نیارست گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس پاره
تصویر بس پاره
((بَ رِ))
بسیار پرواز، تند پرواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان پاره
تصویر نان پاره
((رِ))
تکه ای نان، قطعه زمینی که پادشاه به چاکر خود برای گذران معیشت می داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لت پاره
تصویر لت پاره
قراضه
فرهنگ واژه فارسی سره
از انواع گلوله ی تفنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
چون ماه آسمان، از اسامی زنان
فرهنگ گویش مازندرانی